کد مطلب:30062 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:99

عبید اللَّه بن عبّاس












عبید اللَّه، برادر عبد اللَّه بن عبّاس، پسر عموی پیامبر صلی الله علیه وآله و علی علیه السلام است كه در زمان پیامبر خدا به دنیا آمده است.[1] گفته می شود كه او در خُردسالی از پیامبر خدا حدیث شنیده و آن را حفظ كرده و گزارش كرده است. او به سخاوت، شُهره بود.[2].

علی علیه السلام او را به حكومت یمن برگماشت.[3] عبید اللَّه در یورش بُسْر بن اَرطات به یمن، فرار كرد[4] و بُسر به دو كودك خُردسال او دست یافت و آن دو را بكشت.[5] عبید اللَّه، پس از آن كه بُسرْ یمن را ترك كرد، بدان دیار بازگشت.[6].

امام حسن علیه السلام در سپاهی كه به سوی معاویه گسیل داشت، او را به فرماندهی طلایه لشكر برگزید؛ امّا او خیانت كرد و با تطمیع معاویه فریفته شد و به وی پیوست.[7].

عبید اللَّه به روزگار حاكمیت ظالمانه معاویه، در مدینه درگذشت. وگفته اند كه نابینا شده بود.[8].

6591. الغارات - به نقل از ابو رَوق -:آنچه معاویه را برانگیخت تا بُسربن ابی ارطات را به حجاز و یمنْ روانه كند، این بود كه گروهی از پیروان عثمان در صَنعا بودند كه كشته شدن عثمان بر آنها گران آمده بود؛ امّا نظام و فرماندهی نداشتند. اینان با آن كه در دلشان كینه هایی داشتند، امّا با علی علیه السلام بیعت كردند و كارگزار علی علیه السلام در آن وقت، در صنعا، عبید اللَّه بن عبّاس بود و كارگزارش در جَنَد،[9] سعید بن نمران.

هنگامی كه اختلاف مردم عراق درباره علی علیه السلام زیاد شد و محمّد بن ابی بكر در مصر كشته و غارت های شامیان فراوان شد، صدای این گروه [ نیز در صنعا ]بلند شد و مدّعی خونخواهی عثمان شده، زكات را نپرداختند و مخالفت خود را آشكار كردند.

خبر این ماجرا به عبید اللَّه بن عبّاس رسید. به دنبال برخی از سرشناسان آنان فرستاد و گفت:این خبر، چیست كه به من رسیده است؟

گفتند:ما پیوسته قتل عثمان را زشت می شمردیم و نظرمان، جنگ با كسانی است كه علیه او تلاش كردند.

عبید اللَّه، آنان را زندانی كرد. آنان به یاران خود در جَنَد، نامه نوشتند و آنان بر سعید بن نمران شوریدند و او را از جَنَد، بیرون كرده، كار خود را آشكار كردند و كسانی كه در صنعا بودند، به سوی آنان رفتند و هركس كه نظر آنان را داشت، به آنها پیوست و افراد دیگری نیز - با آن كه هم عقیده آنان نبودند -، به طمع نپرداختن زكات، به آنها پیوستند.

و عبید اللَّه و سعید بن نمران با یكدیگر دیدار كردند و پیروان علی علیه السلام هم با آن دو بودند. عبید اللَّه به ابن نمران گفت:به خدا سوگند، این گروه، گِرد آمده اند و در نزدیكی ما هستند و اگر با آنان بجنگیم، نمی دانیم كه چه كسی پیروز می شود. پس بیا نامه ای به امیر مؤمنان بنویسیم و او را از آنان و تعداد و جایگاهشان با خبر كنیم.

پس به علی علیه السلام نوشتند:امّا بعد؛ ما به امیر مؤمنان خبر می دهیم كه پیروان عثمان بر ما شوریده و اظهار داشته اند كه معاویه كار خود را استوار كرده و بیشتر مردم به سوی او جذب شده اند.

ما همراه پیروان امیر مؤمنان و هركس كه سر در اطاعت او دارد، به سوی آنان حركت كردیم و این كار، آنان را به هیجان و شورش آورده و خود را برای حمله به ما آماده كرده و از هر سو نیروها را فرا خوانده اند و برخی از كسانی كه هم عقیده آنان نیستند نیز همراه آنان گشته اند؛ كسانی كه خواهان ندادن حقّ الهی و نپرداختن زكات واجبشان هستند، در حالی كه پیش تر، حق [ و مالیات ]خود را پرداخت می كردند و جز به مقدار حق و واجب هم از آنان گرفته نمی شد؛ امّا اینك شیطان بر آنها مسلّط شده است.

ما به سلامتیم و آنان از تو بُریده اند و چیزی ما را از پیكار با آنان باز نمی دارد، جز انتظار فرمان مولایمان امیر مؤمنان - كه خداوند عزّتش را پایدار، و او را مؤیّد و همه كارهایش را به خیر و خوشی بدارد -. والسلام!

چون نامه آن دو رسید، علی علیه السلام ناراحت و خشمناك شد و به آن دو نوشت:

«از بنده خدا، امیر مؤمنان، به عبید اللَّه بن عبّاس و سعید بن نمران.

سلام بر شما دو تن!

من نیز چون شما خدایی را می ستایم كه جز او خدایی نیست. امّا بعد؛ نامه شما به من رسید. شورش این [ گروه] شورشی را یاد كرده اید و این موضوع كم اهمیّت را بزرگ شمرده و اندك افراد آن را فراوان پنداشته اید.

من می دانم كه بُزدلی شما و حقارت روحی و پراكندگی كار و بی تدبیری تان موجب شده است كه كسی كه از شما غافل نبوده، بر شما بشورد و كارتان را تباه سازد و نیز آنان را كه از پیكار با شما می ترسیدند، بر شما جرئت بخشد.

پس چون فرستاده ام بر شما درآمد، به سوی آن گروه بروید تا نامه ام را به آنان برایشان بخوانید و آنها را به پرداخت سهمشان و پروای از پروردگارشان فرا بخوانید. پس اگر پاسخ مثبت دادند، خدا را سپاس می گزاریم و از آنان می پذیریم، و اگر جنگ را برگزیدند، از خداوند، علیه آنان یاری می جوییم و با آنان می جنگیم. "إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْخَآلِنِینَ؛ [10] خداوند، خائنان را دوست ندارد" و سلام بر شما دو تن (بدرود)!».[11].

6592. الغارات - به نقل از ابو وَدّاك -:هنگامی كه سعید بن نمران در كوفه بر علی علیه السلام درآمد، من نزد او بودم. [ علی علیه السلام] او و عبید اللَّه را سرزنش كرد كه چرا با بُسْر نجنگیده اند.

سعید گفت:به خدا سوگند، من جنگیدم؛ امّا [ عبید اللَّه] ابن عبّاسْ مرا تنها گذارد و از جنگیدن، خودداری كرد و هنگامی كه بُسر به ما نزدیك شد، با عبید اللَّه، خلوت كردم و گفتم:بی گمان، پسرعمویت، جز با جدّیت ورزیدنِ تو و من در پیكار با آنان، از ما راضی نمی شود و هیچ عذری نداریم. امّا او گفت:نه، به خدا سوگند، ما تاب رویارویی با آنان و دستی برای جنگیدن نداریم.

پس از آن، من در میان مردم برخاستم و پس از حمد و ثنای الهی گفتم:ای مردم یمن! هركس سر در اطاعت ما دارد و در بیعت امیر مؤمنان است، به سوی من بیاید. پس گروهی از آنان اجابت كردند و با آنان پیش رفتم و جنگ ضعیفی با آنها (طرفداران كردم و مردم از گِردم پراكنده شدند و بازگشتم و به سوی [ عبید اللَّه ]ابن عبّاس آمدم و درباره خشم سرورش بر او، به وی هشدار دادم و پیشنهاد كردم كه در قلعه پناه گیرد و به سوی سرورمان بفرستد و از او كمك بخواهد كه این كار برای ما بهتر و در پذیراندنِ عذرمان سودمندتر است؛ امّا او گفت:«ما تاب ایستادگی در برابر كسانی كه آمده اند، نداریم» و از آنان ترسید.[12].

6593. رجال الكشّی:[ امام] حسن علیه السلام، پسر عمویش، عبید اللَّه بن عبّاس را فرمانده طلایه سپاه خود كرد؛ امّا عبید اللَّه، چون معاویه صدهزار درهم برایش فرستاد، پرچم را گذاشت و به او پیوست و سپاه، بدون سركرده و فرمانده ماند.[13].

ر. ك:ج 7، ص 143 (غارت بُسر بن اَرطات).









    1. سیر أعلام النبلاء:121/513/3.
    2. ذخائر العقبی:394، الدرجات الرفیعة:144.
    3. أنساب الأشراف:79/4، تاریخ الطبری:92/5 و 155، تاریخ خلیفة بن خیّاط:151.
    4. الغارات:621/2، تاریخ الطبری:139/5، سیر أعلام النبلاء:121/513/3.
    5. الغارات:621/2؛ تاریخ الطبری:140/5، سیر أعلام النبلاء:121/513/3.
    6. اُسد الغابة:3470/520/3، تاریخ خلیفة بن خیّاط:151.
    7. رجال الكشّی:179/330/1، مقاتل الطالبیّین:73، درباه امام حسن علیه السلام.
    8. أنساب الأشراف:79/4، سیر أعلام النبلاء:121/514/3، تاریخ خلیفة بن خیّاط:171.
    9. جَنَد، در شمال «تعز» است و از صنعا، 48 فرسنگ فاصله دارد. (تقویم البلدان:91)
    10. انفال، آیه 58.
    11. الغارات:592/2، شرح نهج البلاغة:3/2.
    12. الغارات:619/2، شرح نهج البلاغة:15/2.
    13. رجال الكشّی:179/330/1.